سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آخرین مطالب
لینکستان
امکانات جانبی

ابزارهای کاربردی

لوگوی دوستان ما
پاورپوینت جنگ نرم
 
سلام به شما بازدید کننده گرامی،دعوت میکنم حتما از آرشیو پر محتوای وبسایت اتصارالحسین(ع)نوشهر دیدن فرمایید

 تبلیغات وبسایت........................  تبلیغات وبسایت

برای ورود به صفحه اصلی وبسایت انصارالحسین (ع) نوشهر ، اینجا را کلیک نمایید.

مختصری از زندگی امام محمد باقر (ع)

حضرت باقر (ع) در سال 57 هجرى در شهر «مدینه» چشم به جهان گشود. او هنگام وفات پدر خود امام زین العابدین (ع) که در سال 94 رخ داد، سى و نه سال داشت. نام او «محمد» و کنیه‏اش «ابوجعفر» است و «باقر» و «باقر العلوم» لقب او مى‏باشد/
مادر حضرت «ام عبدالله» دختر امام حسن مجتبى (ع) و از این جهت نخستین کسى بود که هم از نظر پدر و هم از نظر مادر فاطمى و علوى بوده است.
امام باقر در سال 114 هجرى در شهر مدینه درگذشت و در قبرستان معروف بقیع، کنار قبر پدر و جدش، به خاک سپده شد. دوران امامت آن حضرت هیجده سال بود/
خلفاى معاصر حضرت‏
پیشواى پنجم در دوران امامت دوران خود با زمامداران و خلفاى یاد شده در زیر معاصر بود:
1- ولید بن عبدالملک (86-96)
2- سلیمان بن عبدالملک (96-99)
3- عمر بن عبدالعزیز (99-101)
4- یزید بن عبدالملک (101-105)
5- هشام بن عبدالملک (105-125)
این خلفا، به استثناى عمر بن عبدالعزیز- که شخصى نسبتا دادگر و نسبت به خاندان پیامبر (ص) علاقه‏مند بود- همگى در ستمگرى و استبداد و خودکامگى دست کمى از نیاکان خود نداشتند و مخصوصاً نسبت به پیشواى پنجم همواره سختگیرى مى‏کردند.


پایه گذار نهضت بزرگ علمى

پیشواى پنجم طى مدت امامت خود، در همان شرائط نامساعد، به نشر و اشاعه حقایق و معارف الهى پرداخت و مشکلات علمى را تشریح نمود و جنبش علمى دامنه دارى به وجود آورد که مقدمات تاسیس یک «دانشگاه بزرگ اسلامى» را که در دوران امامت فرزند گرامیش «امام صادق ع» به اوج عظمت رسید، پى ریزى کرد/
امام پنجم در علم، زهد، عظمت و فضیلت سرآمد همه بزرگان بنى هاشم بود و مقام بزرگ علمى و اخلاقى او مورد تصدیق دوست و دشمن بود. به قدرى روایات و احادیث، در زمینه مسائل و احکام اسلامى، تفسیر، تاریخ اسلام، و انواع علوم، از ان حضرت به یادگار مانده است که تا آن روز از هیچ یک از فرزندان امام حسن و امام حسین (ع) به جا نمانده بود.(1)
رجال و شخصیتهاى بزرگ علمى آن روز، و نیز عده‏اى از یاران پیامبر (ص) که هنوز درحال حیات بودند، از محضر آن حضرت استفاده مى‏کردند/
«جابر بن یزید جعفى» و «کیسان سجستانى» (از تابعین) و فقهائى مانند: «ابن مبارک»، «زهرى»، «اوزاعى»، «ابوحنیفه»، «مالک»، «شافعى»، «زیاد بن منذرنهدى» از آثار علمى او بهره‏مند شده سخنان آن حضرت را، بى واسطه و گاه با چند واسطه، نقل نموده‏اند.
کتب و مولفات دانشمندان و مورخان اهل تسنن مانند: طبرى، بلاذرى، سلامى، خطیب بغدادى، ابونعیم اصفهانى، و کتبى مانند: موطا مالک، سنن ابى داود، مسند ابى حنیفه، مسند مروزى، تفسیر نقاش، تفسیر زمخشرى، و دهها نظیر اینها، که از مهمترین کتب جهان تسنن است، پر از سخنان پرمغز پیشواى پنجم است و همه جا جمله: «قال محمد بن على» و یا «قال محمد الباقر» به چشم مى‏خورد. (2)
کتب شیعه نیز در زمینه‏هاى مختلف سرشار از سخنان و احادیث حضرت باقر (ع) است و هر کس کوچکترین آشنایى با این کتابها داشته باشد، این معنا را تصدیق مى‏کند/
امام باقر (ع) از نظر دانشمندان
آوازه علوم و دانشهاى امام باقر ع چنان اقطار اسلامى را پر کرده بود که لقب «باقر العلوم» (گشاینده دریچه‏هاى دانش و شکافنده مشکلات علوم) به خود گرفته بود.
«ابن حجر هیتمى» مى‏نویسد:
محمد باقر به اندازه‏اى گنجهاى پنهان معارف و دانشها را آشکار ساخته، حقایق احکام و حکمتها و لطایف دانشها را بیان نموده که جز بر عناصر بى بصیرت یا بد سیرت پوشیده نیست و از همینجاست که وى را شکافنده و جامع علوم، و برافرازنده پرچم دانش خوانده‏اند. (3)
«عبدالله بن عطأ» که یکى از شخصیتهاى برجسته و دانشمندان بزرگ عصر امام بود، مى‏گوید:
«من هرگز دانشمندان اسلام را در هیچ محفل و مجمعى به اندازه محفل محمد بن على (ع) از نظر علمى حقیر و کوچک ندیدم. من «حکم بن عتیبه» را که در علم و فقه مشهور آفاق بود، دیدم که در خدمت محمد باقر مانند کودکى در برابر استاد عالیمقام، زانوى ادب بر زمین زده شیفته و مجذوب کلام و شخصیت او گردیده بود.(4)
امام باقر ع در سخنان خود،اغلب به آیات قرآن مجید استناد نموده از کلام خدا شاهد مى‏آورد و مى‏فرمود: «هر مطلبى گفتم، از من بپرسید که در کجاى قرآن است تا آیه مربوط به آن موضوع را معرفى کنم».(5)

شاگرادان مکتب امام باقر (ع)

حضرت باقر ع شاگردان برجسته‏اى در زمینه‏هاى فقه وحدیث و تفسیر و دیگر علوم اسلامى تربیت کرد که هر کدام وزنه علمى بزرگى به شمار مى‏رفت. شخصیتهاى بزرگى همچون: محمد بن مسلم، زراره‏بن اعین، ابو بصیر، برید بن معاویه عجلى، جابربن یزید، حمران بن اعین، و هشام بن سالم از تربیت یافتگان مکتب آن حضرتند/
پیشواى ششم مى‏فرمود: «مکتب ما و احادیث پدرم را چهار نفر زنده کردند، این چهار نفر عبارتند از: زراره، ابوبصیر، محمد بن مسلم و برید بن معاویه عجلى. اگر اینها نبودند کسى از تعالیم دین و مکتب پیامبر بهره‏اى نمى‏یافت. این چند نفر حافظان دین بودند. آنان، از میان شیعیان زمان ما، نخستین کسانى بودند که با مکتب ما آشنا شدند و در روز رستاخیز نیز پیش از دیگران به ما خواهند پیوست.»(6)
شاگردان مکتب امام باقر (ع) سرآمد فقها و محدثان زمان بودند و در میدان رقابت علمى بر فقها و قضات غیر شیعى برترى داشتند/
شکافنده علوم و گشاینده درهاى دانش
آثار درخشان علمى پیشواى پنجم و شاگردان برجسته‏اى که مکتب بزرگ وى تحویل جامعه اسلامى داد، پیشگویى پیامبر اسلام (ص) را عینیت بخشد. راوى این پیشگویى «جابر بن عبدالله انصارى» شخصیت معروف صدر اسلام است/
جابر که یکى از یاران بزرگ پیامبر اسلام (ص) و از علاقه‏مندان خاص خاندان نبوت است، مى‏گوید:
روزى پیامبر اسلام (ص) به من فرمود: «بعد از من شخصى از خاندان مرا خواهى دید که اسمش اسم من و قیافه‏اش شبیه قیافه من خواهد بود. او درهاى دانش را به روى مردم خواهد گشود»/
پیامبر اسلام (ص) هنگامى که پیشگویى را فرمود که هنوز حضرت باقر (ع) چشم به جهان نگشوده بود/
سالها از این جریان گذشت، زمان پیشواى چهارم رسید. روزى جابر از کوچه‏هاى مدینه عبور مى‏کرد، چشمش به حضرت باقر افتاد. وقتى دقت کرد، دید نشانه هایى که پیامبر (ص) فرموده بود، عینا در او هست/
پرسید اسم تو چیست ؟
گفت: اسم من محمد بن على بن الحسین است.
جابر بوسه بر پیشانى او زد و گفت: جدت پیامبر به وسیله من به تو سلام رساند!
جابر از آن تاریخ، به پاس احترام پیامبر (ص) و به نشانه عظمت امام باقر (ع) هر روز دوبار به دیدار آن حضرت مى‏رفت، او در مسجد پیامبر میان انبوه جمعیت مى‏نشست (و در پاسخ بعضى از مغرضین که از کار وى خرده‏گیرى مى‏کردند) پیشگویى پیامبراسلام را نقل مى‏کرد.
یک نکته‏
در اینجا تذکر این نکته لازم است که جریان دیدار جابر با امام باقر (ع) و ابلاغ سلام پیامبر به آن حضرت، ضمن روایات مختلف و مضمونهاى مشابه در کتابهاى: رجال کشى، کشف الغمه، امالى صدوق، امالى شیخ طوسى، اختصاص مفید و امثال اینها نقل شده است/
این روایات از دو نظر متناقض به نظر مى‏رسند:
نخست: از این جهت که طبق مفاد بعضى از آنها، جابر امام باقر (ع) را در یکى از کوچه‏هاى مدینه دیده است، و طبق بعضى دیگر، در خانه امام چهارم، و مطابق دسته سوم، حضرت باقر نزد جابر رفته و در آن‏جا، جابر حضرت را شناخته است/
دوم: در بعضى از این روایات، تصریح شده است که جابر در آن هنگام نابینا شده بود، ولى در برخى دیگر آمده است که جابر با دقت قیافه امام پننجم را نگاه و وارسى کرد. بدیهى است که این موضوع با نابینایى جابر سازگار نیست.
در پاسخ تناقض نخست باید گفت که، در یک نظر دقیق، منافاتى میان این احادیث نیست، زیرا قرائن نشان مى‏دهد که جابر روى اخلاص و ارادت خاصى که به خاندان پیامبر داشت، پیشگویى و ابلاغ سلام پیامبر را تکرار مى‏کرد و مى‏خواست از این طریق عظمت امام باقر (ع) بهتر روشن گردد، بنابراین چه اشکالى دارد که این جریان چند بار و در محلها و مناسبتهاى مختلف تکرار شده باشد؟
اما در پاسخ تناقض دوم این است که شاید آن دسته از روایات که حاکى از دیدن و نگاه کردن جابر است، مربوط به قبل از نابینایى او بوده است چنانکه شیخ مفید از امام باقر (ع) نقل مى‏کند که حضرت فرمود: نزد جابر بن عبدلله انصارى رفتم و به او سلام کردم. جواب سلام مرا داد و پرسید: کى هستى؟ و این بعد از نابینایى او بود...(7)نظیر این حدیث را سبط ابن جوزى نیز نقل کرده است. (8)

اوضاع و شرائط سیاسى و اجتماعى

گفتیم که امام باقر (ع) با پنج تن از خلفاى اموى معاصر بود. اینک ویژگیهاى هر یک از آنها را در امر حکومت و اداره جامعه مورد بررسى قرار مى‏دهیم تا روشن شود که امام باقر (ع) در چه شرائط اجتماعى و سیاسى زندگى مى‏کرده است؟
ولید بن عبدالملک
ولید بن عبدالملک نخسیتن خلیفه معاصر امام پنجم بود و چون پیرامون ویژگیهاى او ضمن زندگینامه امام سجاد توضیح دادیم، در اینجا فقط اضافه مى‏کنیم که:
دوران خلافت ولید: دوره فتح و پیروزى مسلمانان در نبرد با کفار بود. در زمان او قلمرو دولت اموى از شرق و غرب وسعت یافت. ولید در نتیجه آرامشى که در عصر وى بر کشور حکمفرما بود، توانست دنباله فتوحاتى را که در عصر خلفاى سابق انجام یافته بود،بگیرد. به همین جهت قلمرو حکومت وى از طرف شرق و غرب توسعه یافت و بخشهایى از هند، و نیز کابل و کاشمر و طوس و مناطق مختلف و وسیع دیگر، به کشور پهناور اسلامى پیوست و دامنه فتوحات او تا اندلس امتداد یافت و قشون امپراتورى اندلس از نیروهاى تحت فرماندهى «موسى بن نصیر»، فرمانده سپاه اسلام، شکست خوردند و این کشور به دست مسلمانان افتاد.(9)
سلیمان بن عبدالملک
دوران خلافت «سلیمان بن عبدالملک» کوتاه مدت بود، به طورى که مدت سه سال بیشتر طول نکشید. (10) سلیمان در آغاز خلافت، از خود نرمش نشان داد و به محض رسیدن به قدرت، درهاى زندانهاى عراق را گشود و هزاران نفر زندانى بیگناه را که حجاج بن یوسف در بند اسارت و حبس کشیده بود، آزاد ساخت و عمال و ماموران مالیات حجاج را از کار برکنار کرد و بسیارى از برنامه‏هاى ظالمانه او را لغو نمود/
آتش انتقامجویى‏
اقدام سلیمان در آزاد ساختن زندانیان بیگناه عراق دولت مستعجل بود، او بعداً این روش خود را عوض کرد و روى حسابهاى شخصى و تحت تاثیر احساسات انتقامجویانه، دست به ظلم و جنایت آلود. او با انگیزه تعصبات قبیلگى، افراد قبایل «مضرى» را زیر فشار قرار داد و از رقباى آنان یعنى قبایل یمنى (قحطانى) پشتیبانى کرد.(11)نیز عده‏اى از سرداران سپاه و رجال بزرگ را به قتل رسانید، و «موسى بن نصیر» و «طارق بن زیاد»، دو قهرمان دلیر و فاتح اندلس، را مورد بیمهرى قرار داده طرد کرد.(12)
مولف کتاب «تاریخ سیاسى اسلام» مى‏نویسد:
«سلیمان درباره والیان خود، نظریات خصوصى اعمال مى‏کرد: بعضى را مورد توجه قرار مى‏داد و براى از میان بردن بعضى دیگر نقشه مى‏کشید. از جمله کسانى که سلیمان با آنها دشمنى داشت «محمد بن قاسم» والى «هند»، «قتبیه بن مسلم» والى «ماورأ النهر» و «موسى بن نصیر» والى اندلس بود». (13)و این دشمنیها همه از انگیزه‏هاى شخصى و رقابتهاى قبیلگى سرچشمه مى‏گرفت که متاسفانه فرصت توضیح بیشتر در این زمینه در اینجا نیست.
فساد دربار خلافت‏
سلیمان بن عبدالملک مردى فوق العاده حریص، پرخوار، شکمباره، خوشگذران، و تجمل پرست بود. او به اندازه چند نفر عادى غذا مى‏خورد! و سفرهاى وى همیشه رنگین و اشرافى بود. او لباسهاى پر زرق و برق و گرانقیمت و گلدوزى شده مى‏پوشید و در این باره به قدرى افراط مى‏کرد که اجازه نمى‏داد خدمتگزاران و حتى ماموارن آبدار خانه دربار خلافت نیز با لباس عادى نزد او بروند، بلکه آنان مجبور بودند هنگام شرفیابى! لباس گلدوزى شده و رنگین بپوشند! تجمل پرستى دربار خلافت کم کم به سایر شهرها سرایت کرد و پوشیدن این گونه لباسها در یمن و کوفه و اسکندریه نیز در میان مردم معمول گردید.(14)
عمر بن عبدالعزیز
با آن‏که طبق وصیت «عبدالملک بن مروان» (پدر سلیمان) ولیعهد سلیمان، برادرش «یزید بن عبدالملک» بود، اما هنگامى که سلیمان بیمار شد و دانست مرگ او فرا رسیده، به عللى عمر بن عبدالعزیز را براى جانشینى خود تعیین کرد/
پس از مرگ سلیمان، هنگامى که خلافت عمربن عبدالعزیز در مسجد اعلام شد، حاضران از این انتخاب استقبال نموده با وى بیعت کردند.(15)
عمر بن عبدالعزیز که مواجه با وضع پریشان توده‏ها و شاهد امواج خشم و تنفر شدید مردم از دستگاه خلافت بنى امیه بود، از آغاز کار، در مقام دلجویى از محرومان و ستمدیدگان برآمد و طى بخشنامه‏اى به استانداران و نمایندگان حکومت مرکزى در ایالات مختلف چنین نوشت:
«مردم دچار فشار و سختى و دستخوش ظلم و ستم گشته‏اند و آیین الهى در میان آنها وارونه اجرا شده است. زمامداران و فرمانروایان ستمگر گذشته، با مقررات و بدعتهایى که اجرا نموده‏اند، کمتر در صدد اجراى حق و رفتار ملایم و عمل نیک بوده و جان مردم را به لب رسانده‏اند. اینک باید گذشته‏ها جبران گردد و این گونه اعمال متوقف شود/
از این پس هر کس عازم حج باشد،باید مقررى او را از بیت المال زودتر بپردازید تا رهسپار سفر شود، هیچ یک از شما حق ندارید پیش از مشاوره با من، کسى را کیفر کنید، دست کسى را ببرید یا احدى را به دار بیاویزید.»(16)
مبارزه با فساد و تبعیض
علاوه بر این، عمر بن عبدالعزیز پس از استقرار حکومت خود، اسبها و مرکبهاى دربار خلافت را به مزایده علنى گذاشت و پول آنها را به صندوق بیت المال ریخت و به همسر خود «فاطمه»، دختر عبدالملک، دستور داد تمام جواهرات و اموال و هدایاى گرانبهایى را که پدر و برادرش از بیت المال به اوبخشیده بودند، به بیت المال برگرداند اگر دل از آن‏ها بر نمى‏کند، خانه او را ترک گوید. فاطمه اطاعت کرده تمام جواهرات و زیور آلاتى را که متعلق به بیت المال بود، تحویل داد.(17)
عمر بن عبدالعزیز نه تنها همسر خود را با قانون عدل و داد آشنا کرد و حق مردم را از او گرفت، بلکه تمام اموال و دارایى و مستغلات و لباسهاى گرانبهاى سلیمان بن عبدالملک را فروخت و پول آنها را که بالغ بر بیست و چهار هزار دینار شده بود، به بیت المال برگردانید.(18)
عمر بن عبدالعزیز که اصلاحات اجتماعى و مبارزه با فساد را بدین گونه از خانه خود و دستگاه خلیفه قبلى شروع کرده بود، شعاع مبارزه را وسعت داد و بنى امیه و عموزادگان خود را به پاى حساب کشید و به آنها فرمان داد که اموال عمومى را که تصاحب کرده‏اند، به بیت المال پس بدهند. او با قاطعیت تمام، کلیه اموالى را که بنى امیه بزور از مردم گرفته بودند، از آنها باز ستاند و به صاحبان آنها تحویل داد و دست امویان را تا حد زیادى از مال و جان مردم کوتاه کرد.(19)
این موضوع بر بنى امیه گران آمد و بر ضد عمر بن عبدالعزیز تحریکاتى نمودند. در همین زمینه عده‏اى از نزدیکان با او دیدار کرده گفتند: آیا نمى‏ترسى که قومت بر ضد تو شوریده حکومت تو را واژگون سازند؟
عمر گفت: من غیر از حساب روز قیامت، از هیچ چیز دیگر نمى‏ترسم، (آیا مرا از کودتا مى‏ترسانید؟!)(20)
سب على ع ممنوع!
چنانکه دیدیم عمر بن عبدالعزیز- در قیاس با دیگر خلفاى اموى - مردى نسبتا دادگر بود و هر چند به خاطر عدم امضاى حکومت او از سوى جانشینان معصوم پیامبر، وى نیز از جرگه طاغوتیان شمرده مى‏شود، اما به هر حال با بسیارى از مظالم اسلاف خویش در افتاد و حکومتش خالى از خدمت نبود. اما در میان این خدمات، مهمترین خدمت او به اسلام بلکه به انسانیت، که در کارنامه حکومت و زندگى او درخشش خاصى دارد، از میان برداشتن بدعت سبّ امیر مومنان (ع) است. او با این اقدام خود یک بدعت ننگین ریشه دار 69 ساله را از میان برداشت و خدمت بزرگى به شیعیان بلکه به جهان انسانیت انجام داد/
این بدعت، میراث شوم معاویه بود، معاویه که پس از شهادت امیر مومنان (ع) (در سال 40 هجرى) کاملا بر اوضاع مسلط شده بود، تصمیم گرفت با ایجاد تبلیغات و شعارهاى مخالف، على (ع) را به صورت منفورترین مرد عالم اسلام!! معرفى کند. او براى این کار، از یک سو، دوستداران و پیروان امیر مومنان (ع) را زیر فشار قرار داد و با زور شمشیر و سرنیزه از نقل فضایل و مناقب امیر مومنان (ع) بشدت جلوگیرى کرد و اجازه نداد حتى یک حدیث، یک حکایت، و یا یک شعر در مدح على (ع) نقل و گفته شود/
و از طرف دیگر، براى آن‏که چهره درخشان على (ع) را وارونه جلوه دهد، محدثان و جیره خواران دستگاه حکومت اموى را وادار نمود احادیثى بر ضد على (ع) جعل کنند! و از این رهگذر احادیث بیشمارى جعل شد و در میان مردم شایع گردید!
معاویه به این هم اکتفا نکرد، بلکه دستور داد در سراسر کشور پنهاور اسلامى در روزهاى جمعه بر فراز منابر، لعن و دشنام على (ع) را ضمیمه خطبه کنند!
این بدعت شوم، رایج و عملى گردید و در افکار عمومى اثر بخشید و به صورت امر ریشه دارى در آمد به طورى که کودکان با کینه على (ع) بزرگ شدند و بزرگترها با احساسات ضد على (ع) از دنیا رفتند!
بعد از معاویه، خلفاى دیگر اموى نیز این روش را دامه دادند و این بدعت تا اواخر سده اول هجرى که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید، ادامه داشت.(21)
شعاع تاثیر یک آموزگار
در اینجا جاى این سوال باقى است که انگیزه «عمر بن عبدالعزیز» از این کار چه بود و چه عاملى باعث شد که در میان خلفاى اموى، تنها او به این اقدام بزرگ دست بزند؟
پاسخ این سوال این است که دو حادثه بظاهر کوچک در دوران کودکى عمر بن عبدالعزیز اتفاق افتاد که مسیر فکر او را که تحت تاثیر افکار عمومى قرار گرفته بود، تغییر داد و بشدت دگرگون ساخت. در واقع از آن روز بود که این حادثه بزرگ زمان خلافت اوپایه ریزى شد/
حادثه نخست زمانى رخ داد که وى نزد استاد خود «عبیدالله» که مردى خداشناس و با ایمان و آگاه بود، تحصیل مى‏کرد. یک روز عمر با سایر کودکان همسال خود که از بنى امیه و منسوبین آنان بودند، بازى مى‏کرد. کودکان، در حالى که سرگرم بازى بودند، طبق معمول به هر بهانه کوچک على (ع) را لعن مى‏کردند. عمر نیز در عالم کودکى با آن‏ها همصدا مى‏شد. اتفاقاً در همان هنگام آموزگار وى که از کنار آنها مى‏گذشت، شنید که شاگردش نیز مثل سایر کودکان، على (ع) را لعن مى‏کند. استاد فرزانه چیزى نگفت و به مسجد رفت. هنگام درس شد و عمر براى فراگرفتن درس، به مسجد رفت. استاد تا او را دید، مشغول نماز شد. عمر مدتى نشست و منتظر شد تا استاد از نماز فارغ شود، اما استاد نماز را بیش از حد معمول طول داد. شاگرد خردسال احساس کرد که استاد از او رنجیده است و نماز بهانه است. آموزگار، پس از فراغت از نماز، نگاه خشم آلودى به وى افکنده گفت:
- از کجا مى‏دانى که خداوند پس از آنکه از اهل «بدر» و «بیعت رضوان» راضى شده بود، بر آنها غضب کرده و آن‏ها را مستحق لعن شده‏اند؟(22)
- من چیزى در این باره نشینده‏ام.
- پس به چه علت على (ع) را لعن مى‏کنى؟
- از عمل خود عذر مى‏خواهم و در پیشگاه الهى توبه مى‏کنم وقول مى‏دهم که دیگر این عمل را تکرار نکنم/
سخنان منطقى و موثر استاد، کار خود را کرد و او را سخت تحت تاثیر قرار داد. پسر عبدالعزیز از آن روز تصمیم گرفت دیگر نام على (ع) را به زشتى نبرد. اما باز در کوچه و بازار و هنگام بازى با کودکان، همه جا مى‏شنید مردم بى پروا على (ع) را لعن مى‏کنند تا آنکه حادثه دوم اتفاق افتاد و او را در تصمیم خود استوار ساخت/
اعتراف بزرگ
حادثه از این قرار بود که پدر عمر از طرف حکومت مرکزى شام، حاکم مدینه بود و در روزهاى جمعه طبق معمول، ضمن خطبه نماز جمعه، على (ع) را لعن مى‏کرد و خطبه را با سب آن حضرت به پایان مى‏رسانید/
روزى پسرش عمر به وى گفت:
- پدر! تو هر وقت خطبه مى‏خوانى، در هر موضوعى که وارد بحث مى‏شوى داد سخن مى‏دهى و با کمال فصاحت و بلاغت از عهده بیان مطلب بر مى‏آیى، ولى همینکه نوبت به لعن على مى‏رسد، زبانت یک نوع لکنت پیدا مى‏کند، علت این امر چیست؟
- فرزندم! آیا تو متوجه این مطلب شده‏اى؟
- بلى پدر!
- فرزندم! این مردم که پیرامون ما جمع شده‏اند و پاى منبر ما مى‏نشینند، اگر آن‏چه من از فضایل على (ع) مى‏دانم بدانند، از اطراف ما پراکنده شده دنبال فرزندان او خواهند رفت!
عمر بن عبدالعزیز که هنوز سخنان استاد در گوشش طنین انداز بود، چون این اعتراف را از پدر خود شنید، سخت تکان خورد و با خود عهد کرد که اگر روزى به قدرت برسد، این بدعت را از میان بردارد. لذا به مجرد آنکه در سال 99 هجرى به خلافت رسید، به آرزوى دیرینه خود جامه عمل پوشانید و طى بخشنامه‏اى دستور داد که در منابر به جاى لعن على (ع) آیه: «انّ اللّه یأمر بالعدل و الاحسان و ایتأ ذى القربى و ینهى عن الفحشأ و المنکر و البغى یعظکم لعلکم تذکرون (23)تلاوت شود. این اقدام با استقبال مردم روبرو شد و شعرا و گویندگان این عمل را مورد ستایش قرار دادند.(24)
باز گرداندن فدک به فرزندان حضرت فاطمه (ع)
اقدام بزرگ دیگرى که عمر بن عبدالعزیز در جهت رفع ظلم از ساحت خاندان پیامبر (ص) به عمل آورد، بازگرداندن فدک به فرزندان حضرت فاطمه (س)، دختر گرامى پیامبر اسلام (ص) بود/
فدک در تاریخ اسلام داستان تلخ و پرماجرایى دارد که جاى بحث آن در اینجا نیست، اما بطور اجمال، سیرتاریخى آن از این قرار است که پیامبر، آن را در زمان حیات خود به دخترش فاطمه (س) بخشید و پس از رحلت پیامبر (ص) ابوبکر، بزور آن را از فاطمه زهرا گرفت و جز اموال دولتى اعلام کرد و از آن زمان به وسیله خلفاى وقت، دست به دست مى‏گشت تا آن‏که معاویه در زمان حکومت خود، آن را به مروان بخشید، مروان نیز به پسرش «عبدالعزیز» اهدأ کرد، پس از مرگ عبدالعزیز فدک به فرزندش عمر بن عبدالعزیز منتقل گردید. عمر بن عبدالعزیز، آن را به فرزندان حضرت فاطمه تحویل داد و گفت: فدک مال آنها است و بنى امیه حقى در آن ندارد. ولى متاسفانه پس از مرگ او، که یزید بن عبدالملک به خلافت رسید، مجددا فدک را از سادات فاطمى پس گرفت و تیول بنى امیه قرار داد! (25)
«صدوق» در کتاب «الخصال» نقل مى‏کند که عمر بن عبدالعزیز فدک را در جریان سفر به مدینه در دیدارى که با حضرت باقر (ع) داشت، به او مسترد کرد.(26)
گویا با توجه به این گونه خدمات عمر در رفع برخى مظالم از خاندان پیامبر (ص) بود که امام باقر (ع) مى‏فرمود:
«عمر بن عبدالعزیز نجیب دودمان بنى امیه است...»(27)
حکومت عمر بن عبدالعزیز، در حدود دو سال، طول کشید، گفته‏اند بنى امیه او را مسموم کردند و به هلاکت رساندند.(28)
ممنوعیت نوشتن حدیث‏
به دنبال انحرافهاى عمیقى که پس از رحلت پیامبر (ص) در جامعه اسلامى به وقوع پیوست، حادثه اسف‏انگیز دیگرى نیز رخ داد که آثار شوم و زیانبار آن مدتها بر جهان اسلام سنگینى مى‏کرد و آن عبارت از جلوگیرى از نقل و نوشتن و تدوین «حدیث» بود/
با آنکه حدیث و گفتار پیامبر (ص) بعد از قرآن مجید در درجه دوم اهمیت قرار گرفته است و پس از کتاب آسمانى بزرگترین منبع فرهنگ اسلامى به شمار مى‏رود، و اصولاً این دو، از هم قابل تفکیک نمى‏باشند، خلیفه اول و دوم به مخالفت با نقل وتدوین حدیث برخاستند و به بهانه‏هاى پوچ و بى اساس، و در واقع با انگیزه‏هاى سیاسى از هر گونه فعالیت مسلمانان در زمینه نقل و کتابت حدیث بشدت جلوگیرى نمودند/
ابوبکر گفت: از رسول خدا چیزى نقل نکنید و اگر کسى از شما درباره مسئله‏اى پرسید، بگویید کتاب خدا (قرآن) در میان ما و شما است، حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمارید.(29)
خلیفه دوم براى جلوگیرى از نوشتن احادیث پیامبر (ص) طى بخشنامه‏اى به تمام مناطق اسلامى نوشت: «هر کس حدیثى از پیامبر (ص) نوشته، باید آن را از بین ببرد».(30)
وى تنها به صدور این بخشنامه اکتفا نکرد، بلکه به تمام یاران پیامبر (ص) و حافظان حدیث اکیداً هشدار داد که از نقل و کتابت حدیث خوددارى کنند!
«قرظه بن کعب»، یکى از یاران مشهور پیامبر، مى‏گوید: هنگامى که عمر ما را به سوى عراق روانه مى‏کرد، خود مقدارى با ما راه آمد و گفت: آیا مى‏دانید چرا شما را بدرقه کردم؟ گفتیم: لابد خلیفه براى احترام ما که یاران پیامبریم، قدم رنجه کرده‏اند! گفت: گذشته از احترام شما، براى این جهت شما را بدرقه نمودم که مطلبى را به شما توصیه کنم تا به پاس پیاده روى و بدرقه‏ام آن را انجام دهید/
آنگاه افزود: شما به منطقه‏اى مى‏روید که مردم آنجا، با زمزمه تلاوت قرآن، فضاى مسجد و محفل خود را پر کرده‏اند، توصیه من به شما این است که آن‏ها را به حال خود واگذارید و مردم را با احادیث، مشغول نسازید و با نقل حدیث، از خواندن قرآن باز ندارید، قرآن را پیراسته از هر سخن و حدیثى براى مردم بخوانید و از پیامبر (ص) کمتر حدیث به میان آورید، من نیز در این کار با شما همکارى خواهم کرد!
وقتى که «قرظه» به محل ماموریت خود وارد شد، به او گفتند: براى ما حدیث نقل کن. وى جواب داد: خلیفه ما را از نقل حدیث باز داشته است. (31)
عمر در دوران خلافتش یک بار تصمیم گرفت که احادیث پیامبر را بنویسد، آنگاه به منظور تظاهر به آزادى، موضوع را با مردم در میان نهاد و پس از یک ماه اندیشیدن، راه چاره را یافت و به مردم اعلام کرد: «امتهاى گذشته را به یاد آوردم که با نوشتن بعضى کتابها و توجه زیاد به آنها از کتاب آسمانى خود باز ماندند، لذا من هرگز کتاب خدا (قران) را با چیزى درهم نمى‏آمیزم»(32)
خلیفه در این باره تنها به سفارش و تاکید اکتفا نمى‏کرد، بلکه هر کس را که اقدام به نقل حدیثى مى‏نمود. بشدت مجازات مى‏کرد، چنانکه روزى به «ابن مسعود» و «ابودردأ» و «ابوذر»، که هر سه از شخصیتهاى بزرگ صدر اسلام بودند، گفت: این حدیث‏ها چیست که از پیامبر (ص) نقل مى‏کنید؟ و آنگاه آن‏ها را زندانى کرد، این سه تن تا هنگام مرگ عمر در زندان به سر مى‏بردند! (33)
این گونه کیفرها و سختگیریها باعث شد که سایر مسلمانان نیز جرأت نقل و کتابت حدیث را نداشته باشند/
زیان جبران ناپذیر
این محدودیتها باعث شد که احادیث نبوى در سینه حافظان حدیث بماند و مسلمانان از این منبع بزرگ فرهنگ اسلامى مدتها محروم گردند، به حدى که «شعبى» مى‏گوید: «یک سال با پسر عمر همنشین بودم، از وى براى نمونه حتى یک حدیث از پیامبر نشنیده‏ام!» (34)
و «سائب بن یزید» مى‏گوید: از مدینه تا مکه با «سعد بن مالک» همسفر بودم، در طول سفر حتى یک حدیث از پیامبر ص نقل نکرد!»(35)
این ممنوعیت چنان اثر شومى در جامعه به جا گذاشت که «عبدالله بن عمر» با آنکه به دستور پیامبر احادیث آن حضرت را ضبط کرده بود، بر اثر بخشنامه خلیفه، آنچنان کتاب خود را پنهان ساخت که هرگز در کتب حدیث نامى از کتاب وى به چشم نمى‏خورد!
ناگفته پیداست زیانهایى که از این ممنوعیت متوجه اسلام گردید، قابل جبران نبود، زیرا کتابت احادیث پیامبر (ص) قریب صد سال متروک گشت و آن کلمات بلند در میان مسلمانان مورد مذاکره قرار نگرفت/
از همه بدتر آن‏که عده‏اى مزدور و دورغ پرداز، از این فرصت استفاده نموده مطالب دروغ و بى اساس را به نفع حکومتها و زمامداران وقت به صورت حدیث جعل کردند ؛ زیرا وقتى مدرک منحصر به حافظه‏ها و شنیدن از افراد گردید، طبعا همه کس مى‏توانست همه گونه ادعایى بنماید، چون نه کتابى در کار بود، نه دفترى و نه حسابى! پیدااست که در چنین شرائطى، دهها ابوهریره به وجود آمده براى بهره برداریهاى نامشروع، خود را محدث واقعى جا مى‏زدند!
این وضع تا اواخر قرن اول هجرى، یعنى تا زمان خلافت «عمر بن عبدالعزیز» (99-101)، ادامه یافت. عمر بن عبدالعزیز با یک اقدام شجاعانه این بدعت شوم را از میان برداشت و مردم را به نقل و تدوین حدیث تشویق کرد. او طى بخشنامه‏اى، به منظور ترغیب و تشویق دانشمندان و راویان به این کار، چنین نوشت:
«انظروا حدیث رسول الله فاکتبوه فانى خفت دروس العلم و ذهاب اهله»: (احادیث پیامبر را جمع آورى کرده بنویسید، زیرا بیم آن دارم که دانشمندان و اهل حدیث از دنیا بروند و چراغ علم خاموش گردد)/
بنا به نقل «بخارى»، عمر بن عبدالعزیز نامه‏اى مشابه مضمون فوق از شام به «ابى بکر بن حزم»، که از طرف وى حاکم مدینه بود، نوشت.(36)
ولى این آغاز کار بود و مدتها لازم بود تا یک قرن عقب افتادگى جبران گردد و احادیث پیامبر (ص) احیا شود و آنچه در حافظه‏ها بود، طبعاً آمیخته به برخى تحریفهاى عمدى یا سهوى، روى کاغذ بیابد/
از آنجا که دوران خلافت عمر بن عبدالعزیز کوتاه بود، این برنامه بسرعت پیشرفت نکرد، زیرا پس از او «یزید بن عبدالملک» و «هشام بن عبدالملک» زمام امور را در دست گرفتند و چیزى که در حکومت آنها مطرح نبود، دلسوزى به حال اسلام و مسلمانان بود/
بعضى نوشته‏اند: نخستین کسى که به امر عمر بن عبدالعزیز احادیث را جمع کرد، محمد بن مسلم بن شهاب زهرى بود.(37)
البته باید توجه داشت که گر چه از زمان عمر بن عبدالعزیز نقل وکتابت حدیث آزاد شد، اما از یک طرف احادیث مجعول دوران فترت کتابت حدیث وارد مجموعه‏هاى حدیثى شد و از طرف دیگر محدثان رسمى و طرفدار حکومت از نقل احادیثى که به نحوى به نفع اهل بیت و شیعه تمام مى‏شد خوددارى کرده آنها را کتمان نمودند/
توجهات بى اساس
دراینجا سوالى پیش مى‏آید و آن این است که علت ممنوعیت نقل و ضبط حدیث چه بود و خلیفه دوم به چه مجوزى چنین بخشنامه‏اى را صادر کرد؟ در صورتى که همه مى‏دانیم احادیث (گفتار پیامبر) مانند قرآن حجت بوده و پیروى از آن بر همه مسلمانان واجب است و قران درباره کلیه مطالبى که پیامبر (ص) مى‏فرمود (اعم از قرآن که گفتار خدا است و حدیث که الفاظ آن از خود پیامبر (ص) ولى مفاد آن مربوط به جهان وحى مى‏باشد) مى‏فرماید: «هرگز پیامبر (ص) در گفتار خود از روى هوى و هوس سخن نمى‏گوید و هر چه بگوید، طبق وحى الهى است» (38)
از این گذشته خداوند صراحتاً سخنان و دستورهاى پیامبر را براى مسلمانان حجت قرار داده و فرموده است «و آنچه را پیامبر براى شما آورده بگیرید و اجرا کنید و از آنچه نهى کرده خوددارى کنید». (39)
«عبدالله بن عمر»از پیامبر (ص) نقل مى‏کند که حضرت با اشاره به دو لب خود به من فرمود:«اى فرزند عمر سوگند به خدایى که جانم در دست اوست جز حق چیزى از میان این دو، بیرون نمى‏آید، آنچه مى‏گویم بنویس».(40)




:: برچسب‌ها: مختصری, از, زندگی ,امام ,محمد, باقر, (ع),
نویسنده : مهدی قاسمی
در تاریخ : دوشنبه 91/4/5
 
لینک دوستان ما
نویسندگان
آرشیو مطالب
تبلیغات
سایت های مفید