سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آخرین مطالب
لینکستان
امکانات جانبی

ابزارهای کاربردی

لوگوی دوستان ما
پاورپوینت جنگ نرم
 
سلام به شما بازدید کننده گرامی،دعوت میکنم حتما از آرشیو پر محتوای وبسایت اتصارالحسین(ع)نوشهر دیدن فرمایید

 تبلیغات وبسایت........................  تبلیغات وبسایت

برای ورود به صفحه اصلی وبسایت انصارالحسین (ع) نوشهر ، اینجا را کلیک نمایید.

در کفه ی ترازو گذاشت این شب ها را اما هم ترازش، هم عیارش هرچه گشت چیزی دستش را نگرفت.

زیر و رو کرد تمام دنیا را میان تمام داشته ها و نداشته هایش. چیزی گرانبها تر از این شب ها، این حال و هوا در روزی امسالش پیدا نکرد که نکرد.

 می دانست مقربان درگاه خداوندی نزول اجلال کرده اند. سالی یکبار بود درست مثل گردش زمین بدور خورشید. سالی یکبار بود پیچیدن صدای پای ساکنان حرم خدا در گوش زمین.

می دانست که دستشان پراست از حساب و کتاب. زیر لب گفت "و تو چه می دانی که شب قدر چیست؟"
رفت و جایی میان دعای جوشن کبیر برای خودش دست و پا کرد. آرام و بیصدا.

"یا دلیل من لا دلیل له"........" یا رفیق من لا رفیق له "

 

این صحنه ها پیش از این نیز برایش تکرار شده بود. سال گذشته یا سالهای قبل تر ازآن هم انگار همین اصوات را شنیده بود. اما باز هم بی راهنما بود و تنها....

 

صدای بلندگو  بلندتر شد. شعر دلتنگی خوانده شد و بعد از آن نام پیشوای دوازدهم به میان آمد. اسمشان را زیاد شنیده بود. خبری از رسمشان در خود پیدا نکرد. نشسته بود اما ساده از این فکر عبور کرد.

صدای روحانی بود پیچیده در مسجد

 

"تمام حساب و کتاب ها، در گوشی ها، تمام بدهکاری ها، این شب ها مستند می رسند محضر پیشوای دوازدهم."

 

دلهره ای میان قلبش غل خورد. انگار هنوز قلبش زنده بود و نفس می کشید.

 

تازه دستگیرش شد که قصه از چه قرار است و این نزول فرشتگان خداوندی هم دلیلی دارد. و این دلیل هم حول امام دوازدهم پرو بال می زند.

 

رسم هر ساله را به جا آورده بود.

 

صدای روضه در خیابان می پیچید. قرآن ها آماده بود برای "اللهم انی اسئلک بکتابک المنزل..." و صداها در سینه حبس برای العفو گفتن و اسم اهل بیت را به میان آوردن.

 

ذکرها را تکرار می کرد. اما بازهم صحنه ها تکراری بود. تصمیم گرفت میان دعا ومیان «العفو»ش جایی که همه مشغول خود هستند از خط دعا بیرون بزند. و کمی آنطرفتر چند خط فکر، خودش را مهمان کند.

 

چرا این صحنه ها برایش تکراری اند؟ و چرا اتفاقی تازه میان خودش نمی افتد؟ چرا هر سال دریغ از پارسال می شود؟

 

سوالات از دوش فکرش بالا و پائین می رفتند. بیشتر و بیشتر فکر کرد، پیکان نتیجه گیری را کشید و نتیجه را با خودش تکرار کرد"بیشتر چک هایی که امسال از خزانه قلبم کشیدم برگشت خورده اند با این همه بدهکاری و نگاه امام دوازهم حتما....."

دوباره تکرار کرد ...امام دوازدهم... به یکباره ترمز فکرش را کشید. رنگ از رویش پرید. جایی میان خودش مات و مبهوت مانده بود. خواست سالهای غیبت را بشمارد، انگشتان دستش خیلی کم بودند خیلی کم..

 

سرش را پائین انداخت و در خود فرو رفت. دوباره فرمان فکر را به دست گرفت. تازه فهمیده بود ماجرا را. تازه فهمیده بود دل مشغولی تمام این سالهایش تنها شخص خودش بوده و بس و اصلا کاری به کار کسی که پرونده اش را نظاره می کند نداشته که نداشته. تمام این سالها و این شب ها تنها به دنبال یک امضا گرفتن بوده و بعداز آن...

 

حس بدی به سراغش آمد. حس تمام نامردهای عالم. حس تمام بدهکارهای عالم، حس تمام شرمنده های عالم.

به یاد سالهای قبل افتاد. مسجد و روضه و اشک و توبه و دوباره زندگی. چقدر جای یک فکر بکر دراین میان سوسو می زد.

 

به فکر راه چاره افتاد که تب شرمنده گی اش کمی پائین بیاید.

 

زیر لب زمزمه می کرد "کاش هیچ زمان این تب در من فروکش نکند."

 

از چهره اش بوی  یک تصمیم داغ بلند می شد.انگارهمین حس بد به دادش رسیده بود.

 

کمی فکر کرد. آنجا که ترمز فکرش را کشیده بود تازه حرکتش آغازشده بود.

 

خشت اول را درست و محکم گذاشت. از ترک گناه شروع کرد، گناه های ریز و درشت. اسم ترک گناه که در فکرش پیچید همزمان یاد آقای دوازدهم افتاد و کارهای بر زمین مانده .

 

دستهایش، قدم هایش و قلبش راه های نرفته در این مسیر زیاد داشتند. فکر کرد که  اگربعد ازاین تمام این ها در این مسیر به راه بیفتند چه ها که نمی شود؟

 

به یکباره تمام خودش را کنار گذاشت و هرچه از خدا می خواست آرام در گوش آسمان گفت و هرچه گفت برای آمدن پدرش گفت.

هرچه گفت برای آمدن پدرش گفت.

 

داشت نقطه آخر را می گذاشت که صدای بلندگو را شنید. همه مسجد قیام کردند.«الهی بالحجة ...بالحجة ...بالحجه»

شبها

آن مردی که نگاهش به پرونده ی ما گره خورده بر گردن ما حقی دارد. حق اوست که او را بشناسیم نه به اسم به رسم دل به رسم عمل به رسم وفای به عهد.

 

این شبها تنها نوبت توبه کاری نیست . وقتش این است که تا حالمان خوب است چند قول اساسی از دلمان بگیریم. وقتش است که از دلمان امضا بگیریم که زیر حرفش نزند. این شب ها تنها شبها اشک و آه نیست . این شب ها وفت چند بند فکر کردن است به خودمان و مهم تر از همه به آن مردی که نگاهش به پرونده ی ماست. این شب ها وقت چند تصمیم بزرگ گرفتن است. این شب ها وقت یک اصلاح دسته جمعی است. وقت یک خواستن دسته جمعی است . و خواستن عشق می خواهد و عشق ، مجنون را مطیع می کند.

 

«شبهای روشن» کاری از گروه نشریه کانون مهدویت دانشگاه فردوسی مشهد




:: برچسب‌ها: شبهای روشن... شبهای روشن ویژه نامه شبهای قدر ویژه شبهای قدر شبهای قدر
نویسنده : مهدی قاسمی
در تاریخ : سه شنبه 92/5/8
 
لینک دوستان ما
نویسندگان
آرشیو مطالب
تبلیغات
سایت های مفید