پيام
+
تصميمش رو گرفته بود...
ولي قبل از اينکه تصميمش رو عملي کنه ؛
کبريتي زد،
در افکار خودش بود که نگاهش بر چوب کبريت لاغر اندامي لغزيد که آتش از سرش به جونش افتاده بود و هر لحظه به انگشتهاش نزديک مي شد ...
به خودش گفت مشکلي نيست و تکرار کرد :
من مقاومت مي کنم...مقاومت مي کنم...مقاومت مي...
ناگهان فريادي کشيد و چوب کبريت رو بر زمين انداخت
به خودش گفت : متاسفم ؛ من تحمل آتش ندارم .
منصرف شد .

polly
91/4/5
انصار الحسين (ع)
* واي بحال آتش جهنم!!!*
انصار الحسين (ع)
* منهاي دبيرانه کلا پست ها و فيد هاي من!!! شايدم نه اشتباه ميکنم... همه موفق باشيم...هم تو اين دنيا هم تو اون دنيا...فردا امتحان دارم التماس دعا از همه دوستان-ياعلي خدنگهدارتان*