دونفر بودند دوتادختر که توی حوض خالی میدان شهید مطهری سنگر گرفته بودندو دوروبرشان پر بود از نیرو نه خودی ...هیچ کاری نمی شد برایشان کرد ...خرمشهر تقریبا افتاده بود دست عراقی ها، حلقه محاصره میدان مطهری تنگ تر می شد....رفتیم پشت بام یک ساختمان ، دو نفر بودند ،دوتا دختر که راه عراقی هارا آن همه مدت سد کرده بودند.فشنگ هایشان هم تمام شده بود گویا ...خون خونمان را می خورد ...باید برایشان کاری میکردیم....عراقی ها دیگر شلیک نمی کردند .می خواستند بگیرندشان زنده!...دیگر رسیده بودند به میدان که دوتا صدا آمد.....- تق .....- تق.....لوله های تفنگ را گرفته بودند سمت همدیگر ..آنها دو نفر بودند...دو دختر .......
درد، طاقتش را طاق کرده بود. دیگر واقعاً بریده بود. این، سی و هشتمین عملی بود که بر روی او انجام میشد. حتی دیگر امکان بیهوشی هم نبود و باید مثل دفعه پیش، درد طاقتسوز تیغ جراحی را هم تاب میآورد. به یاد حرف دکتر افتاد که خیلی خونسرد میگفت: «نباید انتظار داشته باشی با این عملها، مشکلت حل شود؛ این عملها فقط یک درمان مقطعی است!» خدایا! چه میشد مرا هم با دوستان شهیدم میپذیرفتی و از این درد جانکاه... ؛ این جمله هنوز در ذهنش کامل نشده بود که اشک از گوشه چشمش جاری شد و با لحنی عذرخواهانه، آهسته گفت: «الهی! راضیام به رضای تو»؛ اما این درد، آه! با این درد همیشگی چه باید میکرد...؟ ناگهان، چشمش به پشت پنجره اتاق عمل افتاد که شعری کوتاه بر آن نوشته شده بود: «طبیبم گفت دردت را دوا نیست ولی درد مرا درمان حسین است» بی اختیار، اشک از چشمانش جاری شد. گریست؛ سیرِ سیر؛ به خود آمد؛ احساس کرد آرامش ابدی، همه وجودش را گرفته؛ گویا دیگر دردی هم احساس نمیکرد!
تمام حقوق این وب سایت و مطالب آن متعلق به انصار الحسین (ع) نوشهر می باشد و کلیه کدنویسی های ثانویه آن توسط ""مهدی قاسمی"" نگاشته شده است.
.
گرافیک قالب توسط : تم دیزاینر