جنگ نرم مشرق- غرب سالهای درازی است که در سیر تکوین و معماری تمدن خویش، کلبه دیجیتال را به عنوان ناکجاآباد و اتوپیای حرکت تاریخی خویش قرار داده است و برای رسیدن به این اتوپیا، بر مبنای یک طرح استراتژیک مشخص گام برمی دارد.
اتوپیا، آرمانشهر یا ناکجاآباد، یا مفهومی که در عربی تحت عنوان "مدینه فاضله" از آن یاد می شود، نقطه ای است که برای رسیدن به آن، لزوما به یک طرح استراتژیک نیاز است. چه بسا آنکه به سهولت از "طرحریزی استراتژیک" به همان "اتوپیاگرایی" تعبیر می شود و هرگاه سخن از یک طرح استراتژیک به میان می آید؛ مراد سخن، "اتوپیاگرایی" و " آرمانشهرسازی" است.
از آنجا که غرب تمدن خویش را بر اساس فلسفه بنیان نهاده، فلاسفه غرب باستان، طرحهای استراتژیک خود را به مرور برای تحقق این تمدن ارایه نمودند و در تضارب این طرحها، نهایتاً افلاطون، طرح استراتژیک و یا اتوپیای مورد نظر خود را در کتابی تحت عنوان "جمهور" به عنوان "اولین طرح استراتژیک غرب" ارایه نمود که مورد پذیرش و توافق قرار گرفت و روند تحقق خود را پیمود تا آن که توماس جفرسون در سال 1803 در آمریکا نتیجه این طرح استراتژیک را افتتاح نمود.
بر این اساس که غرب، بر بنیان فلسفه شکل گرفته است، ضرورتا آرمانشهری که فراروی این تمدن است نیز، از ابتدا باید در ذهن ساخته شود و ذهن نیز جایگاه تفلسف و فلسفیدن است. پس اساس طرح استراتژیک غرب، که دست برقضا عقل گراییِ مبتنی بر حس و تجربه و ذهن را در دوران مدرنیسم به کمال خود رسانده، فلسفه است.
فلسفه نیز به طور طبیعی بشر گرایی و اومانیسم را در بطن خود پرورانده و سپس آن را به عنوان ماحصل خویش ایجاب می کند. اگر چه این حرکت، از اساس بر یک حرکت باطل شکل می گیرد و اثبات بطلان آن مراد این مقال نیست، اما در باب اومانیسم باید بر این نکته بسنده کرد که، تحقق عدالت به این معناست که همه چیز باید بر جایگاه خودش قرار گیرد، بر این اساس، خداوند نیز باید برای انسان، در جایگاه خداوندی خویش قرار گیرد و انسان نیز باید به عنوان مخلوق تابعی از خداوند و در ساحت بندگی او باشد. نه آن که در توهم خود، خویشتن را مبدا و معاد و کانون همه چیز بیانگارد و انسان را بر مسند خداوندگاری بنشاند.
فلسفه، به طور طبیعی به اومانیزم و بشرگرایی می انجامد، چراکه فلسفه، خود را در حصار ذهن انسان می بیند و تنها آنچه را می پذیرد که انسان می تواند با ذهن محدود به حواسش دریابد و چنین فلسفه ای بشر را متعاقباً به "اومانیسم" سوق می دهد و به کفر.
اومانیسم نیز برای آنکه بر جامعه استوار شود باید در یک ساختار سیاسی متبلور شود. اندیشه اومانیسم از آنجا که انسان را در کانون عالم طبیعت می انگارد، حکومت را نیز از آن توده مردم انگاشته و به "دموکراسی" منتج می شود.
دموکراسی به معنای حاکمیت توده مردم، ناگزیر از مصداق است. هر کدام از این دموها یعنی تک تک انسانها دارای یک "هویت" هستند که آن هویت "خود" نامیده می شود. در نتیجه "اگودموکراسی" به عنوان نظام پذیرفته شده و ساختار سیاسی اومانیسم، بروز می یابد.
متعاقبا اگودموکراسی که ساختار سیاسی منتج از اومانیسم است؛ به ناچار باید در قالب نوعی از "جامعه" نمایان شود. جامعه حاصل از اگودموکراسی لزوما "جامعه مدنی[1]" است. مفهوم جامعه مدنی را برای اول بار هگل مطرح نمود، و ضرورت جامعه مدنی را در آنجا دید که غرب ساختمان تمدن مورد نظر خود را به تمامی استوار نموده و گام دیگری برای وصول به آرمانشهر باید طی بنماید که این مرحله، چیزی جز تعریف روابط میان ساکنین این ساختمان در قالب طرحی با عنوان "جامعه مدنی" نیست. پس از تحقق جامعه مدنی و استغنای از طرح جامعه، این بار غرب باید شیوه زندگی مورد نظر خود را معرفی کند.
از آنجا که نظم حاکم بر جامعه مدنی از جنس نظم مکانیکی است و بر اساس انضباط ذهنی شکل گرفته است و این نظم به صورت درونجوش نبوده و از بیرون بر زندگی افراد جامعه حاکم میشود؛ نتیجتا جامعه مدنی ، با برخورداری از نظمی که بر فطرت انسان استوار نیست، ناگزیر از آن است که در ارایه شیوه و مدل زندگی به "سبک زندگی آمریکایی"[2] میل کند.
غرب در این سیر تطور تمدن خویش یعنی از "فلسفه" تا "شیوه زندگی آمریکایی"، همواره و بخصوص از بروز فلاسفه پرسپکتیوگرا به بعد به "آینده"[3] نگریسته است.
تمدن غرب در حد نهایی خود به "کلبه دیجیتال" می انجامد. کلبه، به عنوان محل و سر پناهی که جمیع نیازهای به حق و مشروع انسان از بیرون تامین و به آنجا منتقل شده و در آنجا اجابت می یابد؛ حد نهایی و غایت القصوای یک تمدن است و غایت القصوای تمدن غرب "کلبه دیجیتال " است.
تمدن غرب به تبع کلبه دیجیتال یا کلبه الکترونیک (به تعبیر آلوین تافلر) و به مدد اینترنت، سیاست دیجیتال (دولت الکترونیک) و اقتصاد دیجیتال (تجارت الکترونیک) و آموزش دیجیتال (آموزش الکترونیک و آنلاین) را در طرح تمدنی خویش پیموده و به حد غایی خود رسانده است.
اما اندیشه شیعه به عنوان تنها رقیب طرح تمدنی غرب، ما به ازای "فلسفه"، مفهومی به نام "حکمت" را در نظام طرح ریزی استراتژیک خود دارد.
حکمت عطیه ای است که خداوند به کسانی که چشم بر حقایق عالم گشوده اند عطا می کند و جز "خداگرایی" راهی به حقیقت عالم نیست. بنابراین انسان حکیم لزوما خداگرا و به طور مطلق موحد است. پارادایم "خداگرایی" در ذات حکمت نهفته است.
خداگرایی در ساختار سیاسی خود، مردم را برمی تابد، امّا این مردم به دنبال حکومتی برآمده از نفس لجام گسیخته اماره نیستند و حکمرانی خود را محدود و مقید در چارچوب و محدودهای می بینند که خداوند برایشان فرض و شرع نموده است که این به معنای"مردم سالاری دینی" و یا "تئودموکراسی" است.
در مقابل انسان اومانیستی که خودش را مبنا قرار می دهد و قصد عزیمت از خودش به جایی را ندارد؛ انسان دیگری در پارادایم "خداگرایی" موضوعیت دارد به نام "انسان مهاجر"، که این انسان، جامعه ای به نام "جامعه هجری" را در زندگی جمعی خود براورده می کند.
در جامعه هجری، انسان مهاجر بین خودش و خداوند فاصلهای را می بیند و از مبدا خود به قصد قرب خداوند هجرت می کند. تفاوت انسان مهاجر و انسان متمدن، در حرکت و ایستایی است؛ چرا که "تمدن" دعوت به ماندن و سکون می کند اما "هجر" دعوت به رفتن و حرکت می کند به سوی قرب خدا.
برخلاف تمدنی که جامعه مدنی را با آن نظم مکانیکی پولادینش به عنوان الگوی آرمانی خود طلب می کند؛ جامعه هجری بر نظمی فطری استوار است که نظمی نهادمند و درون جوش بوده و مصداقی است برآنچه که گفته اند: "اوصیکم به تقوی الله و نظم امرکم"
حکمت در طرح استراتژیکی که برای نجات بشر و هدایت او عرضه می کند،"حیات طیبه"[4] را به عنوان شیوه مطلوب زندگی معرفی می کند و این حقیقتی است بر این شریفه که "فلنحیینه حیوه طیبه". چنین حیاتی برخلاف شیوه زندگی آمریکایی که بر خوی "حیازدایی" می زید؛ در ذات خود "حیا" را می پروراند.
چنین حیاتی "عاقبت" محور است و به "آینده" نظر ندارد. عاقبت از عقبی می آید و بر محصول امروزی دلالت دارد که مبتنی بر کردار گذشته است و عطف به ماسبق می شود. متعاقبا در عاقبت نگری نیز اخرویت، استکمال اندیشی، تعالی طلبی و عقبی نگری امری ذاتی است. "و العاقبه للمتقین"
انسان خداگرا و برخوردار از حیات طیبه و عقبی نگر، "کلبه دیجیتال" را به عنوان حد غایت طرح استراتژیک خود نمی پندارد. چرا که علی رغم اینکه کلبه الکترونیک زندگی را تسهیل نموده، اما به زندگی"معنا" نبخشیده است و اساساً فاقد معناداری به عنوان نیازی انسانی است که در کلبه دیجیتال به آن پاسخ داده نشده، می باشد.
انسان مهاجر، "کلبه کرامت" را به عنوان محل تکریم انسان و اساسی ترین نقطه ای که "معنا" از آنجا شکل می گیرد، ابتدای هجر می انگارد و هجرت را از خود به مقصد خداوند می آغازد چرا که کلبه کرامت نه حد نهایی جامعه سازی بر مبنای هجر، بلکه آغاز هجرت است.a
:: برچسبها:
کلبه کرامت ,یا ,کلبه دیجیتال؟,