اشاره: نامه ای که تقدیم شما می شود، دل نوشته ای است تکان دهنده از همسر سردارشهید حجت نعیمی(فرمانده اطلاعات و عملیات محور 1 لشکر ویژه 25 کربلا) که عظمت صبوری زنان ایران اسلامی را به تصویر می کشد که چگونه در مقابل سختی ها، صبر را همانند اسوه ی مقاومت حضرت زینب (س) در پیش گرفتند:
آقا حجت! سلام، اگر بگویم از روح و جسمت خبر ندارم حرف صوابی نزده ام! چون بارها وقتی به دیدنم می آیی از مکانی سبز و هودج های نور سخن می گویی! و گلخنده بر لبانت نقش بسته است! و من می دانم که روح ستبرت از ملکوت به دیدارم می آید!
و جسم مطهرت الان سبزینه هورالعظیم است. اگر چه پس از تو یارانت، هم رزمانت به من گفته اند که آب های هور گهواره شهادت تو گشتند! اما با خودم می گویم نکند روح و جسم ات در کنار هم باشند و روزی چشمان پرانتظارم با دیدنت سبز شود.
آقا حجت! خودت هم می دانستی که تو، گلی سرخ از گل های بهشتی! بارها تو را می دیدم که چگونه می خواهی درب زندگی که در آن حبس بودی را با شهادتت باز کرده به ملکوت سفر کنی...!
شوهرم! یادم نمی رود که چگونه بر قبله گاه عشق تمام قامت می ایستادی و نماز شب می خواندی. آن قدر سجده های آخر تو طولانی می شد که من گمان می بردم خوابت برده است! و حتی یک بار از سر عطوفت بر این حالت معنوی تو آن قدر در تعجب شدم که وقتی شانه هایت را تکان دادم به جای تکان خوردن شانه هایت، دستانم لرزید!
ناگهان صدای العفو العفو تو مرا بر سرزمین جایم میخکوب کرد!
آقا حجت! همرزمانت از شجاعت تو برایم زیاد گفته اند. آن ها به من گفته اند که تو چون کوه، در مقابل دشمن می ایستادی! نه تنها هرگز خسته نمی شدی بلکه خستگی را خسته می کردی!
همدم عزیزم! آن روز که با تو بر سفره عقد نشستم و به این سنت نبوی پای بند شدم می دانستم که عروس تو در دنیا من نیستم بلکه عروس واقعی تو شهادت است! اما چه کنم با این که می دانستم تو اهل ملکوتی اما مهرت، محبت ات آن قدر در خانه دلم نشست که همان لحظات کوتاه و معنوی با تو بودن را، برای ذخیره آخرتم غنیمت دانستم.
دلبندم! اگر تو پرواز کردی به حقت رسیده ای و من از این که تو به حقت رسیده ای خوشحالم!
هر وقت یاد تو را در سرزمین دلم زنده می کنم برای این که در دل بی قرارم تسکینی بیابم برمزار هم رزمانت یعنی حاج حسین بصیر و محمد حسن طوسی می نشینم و از آن ها با اشک دیدگانم از تو سراغ می گیرم، چون معتقدیم شهیدان را شهیدان می شناسند!
نعیمی عزیز! دلم برای مهربانی های تو تنگ شده است و دلم برای به یاد خدا بودن تو پرپر می زند!
اگر چه سفارش های تو را که همیشه به من می فرمودی: بعد از رفتن من مبادا احساس تنهایی کنی و صبر پیشه کنی که خدا صابران را دوست دارد را اصلاً فراموش نکرده ام!
حجت عزیز! حالا دیگر جنگ تمام شده است، تعدادی از هم رزمانت که با تو بر خاک های جنوب به سجده عشق، پیشانی ساییده بودند از سفر بازگشتند اما گویا تقدیر آن است که من، هم همسر *1 مفقودالاثر بمانم و هم دختر مفقودالاثر*2 !.
خیلی ها با دو چشمان خود انتظار یک نفر را می کشند اما من با دو چشمانم که حالا دیگر اشکی برایش نمانده انتظار دو نفر را می کشم. یعنی بابا و تو!
بابای عزیزم و آقا حجت دلاور! به هر دوی شما می گویم: خیالتان راحت باشد. هرگز از هیچ چیز و هیچ کس گلایه ای نداریم چون شما را قربانیان راه خدا می دانیم و مطمئن هستیم که با خوب کسی معامله کردیم! خریدار شما خدا بود و بس!
این ها را گفتم امّا قلب کوچک من هم چون از جنس ماده است و برای ماده ظرفیتی محدود قائل شده اند، چه کنم که آسمان دلم ابری است! بگذارید با همین کتیبه ها، ابرهای باران زای دلم را از آسمان وجودمان بزداییم. بابای عزیزم و یار دلبندم حجت جان! گاهی اوقات آن قدر نبودتان در من اثر می کند که با خود می گویم ای کاش قطره آبی بودم و به هور ملحق می شدم تا از آنجا سراغتان را بگیرم، بگویم که امان از فراق و امان از جدایی!
حجت جان! تو رفتی و آن چه که برایم باقی گذاشتی، گل واژه های خاطراتت هست که تسلای دلم می باشد اگر چه هنوز رفتنت را باور ندارم و هر روز تنگ غروب، نگاهم را به در خانه می دوزم که شاید تو را با آن لبخند همیشگی ات ببینم که از غربت درآمدی و پای بر عمق وجودم گذاشتی.
به امید روزی که بیای
همسر چشم انتظارت ...
زندگینامه شهید
در یک خانواده کشاورز و مذهبی در شهریور 1344 در روستای "فیروزکلا" درشهرستان "آمل" به دنیا آمد. او سومین فرزند خانواده نعیمی بود. در شش سالگی ودرمهرماه 1350 وارد دبستان روستای محل زندگی اش شد. پس از پایان تحصیلان ابتدایی در سال 1356 در مدرسة راهنمایی شهید بهروز غلامی (فعلی) در"پاشاکلا" مشغول تحصیل شد. در زمان اوج گیر انقلاب اسلامی در سال 1357 با وجود سن کم در فعالیتهای انقلابی شرکت داشت. پس از پیروزی انقلاب و تأسیس بسیج عضو ویژه بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی "آمل" شد.
پس از پایان تحصیلات راهنمایی، دوره متوسطه را در دبیرستان هفتم تیر روستای "پاشاکلا " آغاز کرد. در سال اول نظری بود که در سال 1361 به جبهه های غرب اعزام گردید. سال اول متوسطه را در دبیرستان اقبال "لاهوری"در" سقز " به پایان رساند. بیش از یک سال در جبهه های "کردستان" و در واحد اطلاعات و عملیات قرارگاه حمزه سید الشهداء(ع) حضور داشت.
مدتی پس از بازگشت از جبهه های غرب، عازم جبهه های جنوب شد و در گردان یا رسول اللّه (ص) از لشکر 25 کربلا مشغول خدمت گردید. پس از مدتی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و در واحد اطلاعات و عملیات لشکر 25 کربلا مشغول شد. مدتی بعد به مسئولیت تیم گشت وشناسایی منصوب گردید. در مسایل نظامی همیشه با نیروهای خود مشورت می کرد و در آموزش استاد بود و با تسلط مسایل اطلاعات و عملیات را به نیروها تدریس می کرد. در واحد اطلاعات عملیات ابتکار زیادی داشت و در نقشه خوانی و کاربرد قطب نما کسی مثل او در لشکر 25 کربلا وجود نداشت.
او زندگی خود را وقف جبهه و جنگ کرده بود؛ در تمام عملیات لشکر 25 کربلا حضور فعال داشت. بارها مجروح شد ولی هیچگاه خانواده اش را از این امر مطلع نکرد. یک بار بر اثر اصابت ترکش به صورت و فک چند دندانش را از دست داد و پانزده روز در یکی از بیمارستان های مشهد بستری بود. وقتی که به خانه رفت مادرش از ناله های او متوجه مجروحیت او شد. وقتی به مرخصی می آمد مردم را به شرکت در جبهه سفارش می کرد. به یاد ماندنی ترین سخن او در ذهن مردم این بود که چگونه وقتی در عزاداری های سالار شهیدان شرکت می کنید، افسوس می خورید که ای کاش در کربلا بودید و به یاری امام مظلوم می شتافتید. بدانید که الان همان زمان است و امام حسین نیازمند یاری شماست.
در یکی از اعزام ها وصیت نامه خود را نوشت .
پس از عملیات کربلای 1 به عنوان مسئول اطلاعات و عملیات محور 1 لشکر 25 کربلا منصوب شد. در شهریور ماه 1366 به اصرار خانواده تصمیم به ازدواج گرفت.
پس از برگزاری مراسم عقد، حجت اللّه به جبهه های نبر عزیمت کرد. در همین ایام در یکی از مناطق عملیاتی پسر عمه اش مفقودالاثر شد. یکی از همرزمانش می گوید: بعد از این حادثه وقتی که به حجت اللّه گفته می شد کی عروسی می کنی؟ می گفت: تا پیکر پسر عمه ام را پیدا نکنم مراسم عروسی را بر پا نخواهم کرد. حجت اللّه پس از شهادت سردار طوسی مسئول اطلاعات عملیات لشکر 25 کربلا به اصرار همرزمانش بخصوص شهید گلگون مسئول محور 2 اطلاعات و فرماندهی اطلاعات و عملیات لشکر 25 را پذیرفت. به دنبال آن در عملیات والفجر 10 مسئولیت کل شناسایی را به عهده داشت.
در بهار 1367 به مرخصی رفت تا مقدمات برگزاری مراسم ازدواج را فراهم کند. در همین زمان از لشکر 25 کربلا از وی خواسته شد در اسرع وقت خود را به منطقه جنگی برساند. مرخصی خود را نا تمام گذاشت و به مناطق جنگی بازگشت. دشمن شروع به تک های سنگین در جبهه ها کرده بود. حجت در هنگام حملات سنگین دشمن در مناطق شلمچه و جزیره مجنون حضور داشت. پانزده روز قبل از پذیرش قطعنامه 598 از سوی جمهوری اسلامی ایران در 27 تیر 1367، در نبردی سنگین با دشمن بعثی در جزیره مجنون با تمام توان جنگید. دشمن در این منطقه از گلوله های شیمیایی استفاده کرد و منطقه را آلوده ساخت.
در فیلمی که از سوی کویت به ایران ارسال شده بود، حجت را نشان می داد که با زیرپوش راه راه که همیشه می پوشید و همان چفیه نصف شده در عقبه جزیره مجنون به اسارت دشمن در آمده است. اما بعدها عراقی ها او را در همان عقبه جزیره مجنون به شهادت رساندند.
سردار حجت اللّه نعیمی پس از سالها حضور مستمر در جبهه های جنگ به شهادت رسید. پیکر او نیز سالها در مناطق عملیاتی باقی ماند تا اینکه توسط گروه تفحص شهدا در عقبه جزیره مجنون شناسایی شد و به زادگاهش "آمل" انتقال یافت. جنازه این سردار شهید چون کمنام بود غریبانه تشییع و به خاک سپرده شد.
وصیت نامه شهید
... سلام بر روزی که متولد شدم و روزی که می میرم و دوباره زنده می شوم. هر روز که خورشید در پس کوهها پنهان می شود، گویی که ما از دنیا رفته ایم و لیکن روز دیگر با طلوعش حیات را در خود احساس می کنیم. همگی در کام مرگ فرو خواهیم رفت و این واقعیتی انکار ناکردنی است. اما خوشا به حال آنکه این غروب حقیقیشان نیست و در طلوع و تسخیر شادمانه و شادند . . .
امروز نبرد مقدسی که ملت مسلمان ما با صدام و حزب بعث ودر حقیقت اتحاد نا مقدس استکبار جهانی دارند علاوه بر آن که به وظیفه انسانی و وجدانی خود عمل می کند (دفاع از خاک میهن اسلامی) با این وسیله فضای توحید را نیز آزاد ساخته و زمینه حاکمیت توحید را در عراق فراهم آورده و برای نجات مستضعفان آن مرز و بوم جان نثاری می کنند. هدف ما در این نبرد مقدس نابودی شرک و گسترش آیین الهی و نجات مستضعفان عراق است، ان الصبح لقریب (همانا صبح نزدیک است). آری امروز اسلام است که در برابر کفر ایستاده و مقاومت می کند و جنگ ما جنگ اسلام با کفر است نه جنگ عرب و عجم. برادرکشی نیست بلکه کافرکشی است و آنان که آرزوی شرکت در جنگهای رسول خدا (ص) را داشتند بدانید که امروز این آرزو تحقق یافته و فرزند رسول خدا (ص) در جبهه های حق و آرزوهایش صادقند. آنانکه سالیان سال در زیارت نامه حضرت امام حسین (ع) می خوانند: یالیتنا کنا معکم فأفوز فوزأ عظیم (ای کاش ما با شما بودیم تا به فوز بزرگ می رسیدیم.) بدانند امروز زمینه آن فوز عظیم فراهم آمده است. کربلای امروز ما جبهه ایست نه در هزار کیلومتر بلکه وسعت آن اقتدار تاریخ است و جبهه امروز ما سابقه چهار ساله ندارد که دارای سابقه ایست بس طولانی به طول فاصله حق تا باطل . . . من می روم تا لبیک بگویم به ندای حسین زمان امام امت و راهی را باز کنم برای پیروان امام حسین (ع)؛ می روم تا فرعون و فرعونیان زمان را از زمین به زباله دان تاریخ بیندازم . . .
سوگند به خون شهدا هرگز عهدی را که با خدای بسته ام اگر در آتش بسوزم و خاکستر شوم نخواهم شکست و هرگز از هدف مقدس خود دست بر نمی دارم و قسم به آن کس که جان من در قبضه اوست ،هزار مرتبه در میدان پیکار به خاک و خون غلتیدن از مردنی که بر روی بستر صورت گیرد گواراتر و شیرین تر است. پس شما از بابت من نگران نباشید و این مایه شکر و افتخار برای من و شماست که در این راه به درجه شهادت برسم.
مادر گرامی! الان که من در این نبرد علیه دشمنان قسم خورده اسلام شرکت می کنم ، داغی را در دلتان گذاشته ام و تو ای مادر مهربان و عزیز! من می دانم که برای آمدن من از جبهه روز شماری می کنید و الان در مجلس عزای من نشسته ای و به طور ظاهری گریان و نالان هستی. اما چه کنم خدا مرا به مهمانی دعوت کرده است و من عاشقانه به ملاقات خدا شتافتم.
مادر عزیزم! پسرت رفت به محراب کربلای ایران، خوزستان داغ تا شاید درد حسین را با تمام گوشت و پوستش حس کند. پدر عزیزم! می دانم که برای من زحمت های فراوان کشیده اید و مرا به این سن رسانده اید، در حالی که من حتی ذره ای از زحمات شما را جبران نکردم اما این را بدانید که در این موقعیت و وضعیت فعلی که تمام کفر در مقابل اسلام به ستیز مشغولند اسلام به من بیشتر احتیاج داشت و من آگاهانه خون خود را تقدیم اسلام کردم و شما دیگر سیمای ظاهری مرا نمی بینید. پدرم! پسرت رفت تا شاید بوی خون حسینی به مشامش برسد.
برادران گرامی من! خیلی علاقه داشتم که در جوار شما باشم اما جبهه مقدم بر تمام این تمایلات می باشد و از اینکه برای شما خوب برادری نکردم مرا عفو کنید و شما را به خداوند بزرگ می سپارم. برادر شما رفت تا شاید با خون ناقابلش راه کربلا را برای تمام دلهایی که هوای کربلا دارند ،باز کند.
خواهران عزیز و نور چشمانم! می دانم با شهادت من می سوزید و در نبود من و از اینکه سیمای ظاهری مرا نمی بینید گریان و نالان هستید، امیدوارم که راه زینب را پیشه کنید و صبر داشته باشید.
خواهرانم! برادرتان رفت تا شاید بتواند به سر بریده حسین (ع) بوسه زند.
از امت حزب اللهی می خواهم که حضورشان را در صحنه حفظ کنند و در کارهایشان به خداوند توکل کنند. جبهه ها، شهداو امام را فراموش نکنید. خواهران حزب اللهی با حجاب خود این سد آهنین در مقابل توطئه های استکبار جهانی و ایادی داخلی آنها باشند و ثابت کنند ننگ را نمی پذیرند. از دوستان و رفیق ها و آشنایان و فامیلها می خواهم که همیشه به یاد خدا بوده و جبهه و جنگ را سر لوحه کار خودشان قرار داده و به فعالیتهای پیگیر خود ادامه داده و در مقابل چهرهای فساد و نفاق شدیداً مبارزه کنید . . . حجت اله نعیمی
پاورقی
*1:پیکرسردار شهید حجت الله نعیمی سالها در مناطق عملیاتی باقی ماند تا اینکه توسط گروه تفحص شهدا در عقبه جزیره مجنون شناسایی شد و به زادگاهش "آمل" انتقال یافت. پیکر مطهر این سردار شهید چون گمنام بود غریبانه تشییع و به خاک سپرده شد.
*2:
شهیدحاج عزیز اللّه باقری پدر این همسر مکرمه شهید، همزمان با عملیات کربلای 1 در یک عملیات ایذایی درهور العظیم به شهادت رسیدو مفقودالاثر شد
یادش گرامی، روحش شاد
|