انصار الحسین (ع) نوشهر
عضویتلغو عضویتPowered by WebGozar
نزدیک ظهر بود . از شناسایی بر می گشتیم . از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم . آن قدر خسته بودیم که نمی توانستیم پا از پا برداریم ؛ کاسه زانوهامان خیلی درد می کرد . طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن . صبر کردم تا نمازش تمام شد . گفتم « زمین این طرف چمنیه ، بیا این جا نماز بخوان .» گفت: « اون جا زمین کسیه ، شاید راضی نباشه » نخبه ی جنگ شهید حسن باقری